این کتاب رو از یه دوست هدیه گرفتم، به طور غافلگیرکننده ای حرکت دوست داشتنی و مهیجی زده بود. برای منی که تقریبا با تمام دوستام از این کتاب حرف زده بودم اونم وقتی که هنوز نخونده بودمش و فقط نقد و تحلیل های پیرامون کتاب را دنبال کرده بودم و از اون همه تعریف و تمجید شیفته اش شده بودم  و داشتم برای خودم برنامه ریزی میکردم که طی یک مراسم یه نفری بخاطر یه کار خوب یا بعنوان یه هدیه و تشویق این کتاب رو به خودم تقدیم کنم و دوستم به زیباترین شکل ممکن برنامه من رو بهم زده بود.

خلاصه خیلی خاطره خوبی شد ممنون از اون دوست مهربون، 

بدون اینکه بخوام داستان کتاب رو اسپویل کنم میتونم بگم که اون همه تعریف و تمجید حقش بود اونم برای نویسنده ای که اولین کتابش جایزه پولتیزر گرفته. جدا از شروع متفاوت و میخکوب کننده کتاب، سراسر متن و صفحات هم پر از جملات پر مغز و کوتاه و با مفهومی هست که فضاش به نقدهای توئیتری شباهت داره همونقد خلاصه و مفید و زیبا! البته یه جاهایی دیگه داشتم از این همه افسردگی و رفتارهای اعصاب خورد کن مارتین دین دیوونه میشدم  و خیلی جاها هم باهاش همزاد پنداری میکردم. 

نوع نگاهش به زندگی و عقاید و باورهاش اینقد ملموس و نزدیک به احساسات خودمون هست که باید حین خوندن بگی جانا سخن از زبان ما میگویی! بعضی وقتها هم مغزم دیگه کشش این همه سنگینی و خاص بودن کتاب رو نداشت و مجبور میشدم برای اینکه اینقد توی فضای داستان غرق نشم یکی دو روزی بزارمش کنار ولی توی همون یکی دو روز هم فکرم درگیرش بود. این کتاب با افتخار میره توی لیست کتابهای خوبی که خوندم و دوستش داشتم. متن زیر از زبان مارتین دین پر ماجراست شایدم از زبان ما:

متنفرم از اینکه هیچ کس نمیتواند بدون اینکه یک ستاره از دشمنش بسازد قصه ی زندگی اش را بازگو کند.

آدم های زشت هم می دانند زیبایی چیست، حنی اگر آنرا ندیده باشند.

مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیر قابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار ددر حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. ببین چی بهت میگم، راسخترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه ست و همین طور ازش بال و شاخه و چشم رشد میکنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن ها بغل گوشت اتفاق بیوفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی رو نمی فهمه.

اگر کودکی ام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوت های بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنه ناپذیر است.

نمی توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه ای در جهان باشم، ولی می توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقاب های مختلف را امتحان کردم:

خجالتی، دوست داشتنی، متفکر،خوش بین، شاداب، شکننده_ این ها نقاب های ساده ای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب های پیچیده تری به صورت می زدم، محزون و شاداب، آسیب پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده، این ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نفاب های پیچیده زنده زنده تو را می خورند.

جزء از کل 

استیو تولتز


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Attraction deltagoonagoon فروش لوازم و تجهیزات دندانپزشکی در کرج و تهران سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه پله برقی روزی یک آیه ارایه مهارت های دیپلم BEVERLY HOMES پرسش مهر D.T