به روزهای آخر دانشگاه نزدیک شده ام. چهار سال فرصت خوبی بود که به من بفهماند هنوز چقدر راه نرفته دارم و چقدر نادانم.
نه کیفیت زندگی ام بهتر شده است و نه نظم برنامه آن. منِ وارد شده به دانشگاه و منِ خارج شده از آن تنها در مطالعه رومه وار چند کتاب بیشتر برای شب امتحان که معلومات آن مثل آفتاب دم غروب از ایوان خاطرم پریده است و نشستن گوسفند وار سر کلاس درس و بر باد دادن هزینه های بیشتر برای آموزش توخالی و پیدا کردن دوستانی سرگشته تر از خودم فرق کرده است.
درست است که کیفیت زندگی ام تغییر ندارد ولی سطح انتظارم از آن جا به جا شده است. سقف آرزوهایم بلندتر و اعتمادم به زندگی و فرصت ها و. کمتر.
اگر قبلا حوصله دنبال کردن سریال های چند صد قسمتی تلویزیون و شنیدن داستان های عامیانه از زبان دیگران برآیم جذاب بود اکنون دیگر نه حوصله آنها را دارم و نه وقتشان را. ولی هنوز در انتخاب رسانه بهتر و خواندن و گوش دادن به داستان های آموزنده تر نیمه شوقی دارم.
اگر مجالی باشد برای زندگی بعد از دانشگاه دست به خلق یک منِ جدید می زنم.
پی نوشت : اکنون که 6 ماه از فارغ التحصیلی گذشته یک تکان هایی به خودم داده ام:)
درباره این سایت